کد مطلب:29263 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:94
4044. جامی می گوید: قَد بَدا مشهدُ مولایَ أنیخوا جَمَلی[2]. رویش آن مظهر صافی است كه بر صورت اهل چشمم از پرتو رویش به خدا بینا شد زنده عشق نَمُرده است و نمیرد هرگز در جهان نیست متاعی كه ندارد بَدَلی دعوی عشق و تولّا مكن، ای سیرت تو مُشك بر جامه زدن، سود ندارد چندان چون تو را چاشنی شهد محبّت نرسید جامی از قافله سالار ره عشق تو را
.
كه مشاهد شد از آن مشهدم انوار جلی
آشكار است در او عكس جمال ازلی
جای آن دارد اگر كور شود معتزلی
لا یزالی بُود این زندگی و لم یَزَلی
خاصه عشق بود منقبت بی بَدَلی.
بغض ارباب دل از بی خِردی و دَغَلی
چون تو در جامه گرفتار به كُند بغلی
از شهِ نحل، چه حاصل ز لباس عسلی
گر بپرسند كه آن كیست، علی گوی، علی.[3].